خواب می دیدم
در سرسرای خانه مادربزرگ
شاخهء خشک اقاقی باز جان گرفت
در جست و خیزی کودکانه
من می دویدم
او از نگاهش نور می بارید
من غرق در شادی
او
آفتاب سرد پاییزی
من بی خبر بودم که روزی
فصل زمستان
خواهد آمد
من
بی محابا می دویدم
او در زمستان رفت
من غرق دلتنگی
او
اوج زیبایی
لیلا