پرسیدم: چطور می توان بهتر زندگی کرد؟
جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.
زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید
مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر
مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی
کوچک باش و عاشق.. که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را
بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن فرقى نمی کند گودال آب
کوچکى باشى یا دریاى بیکران... زلال که باشى، آسمان در توست
نلسون ماندلا
موج
می زند بر صخره های سخت
دختر ابروکمان
همچو صخره
سخت و مغرور
گیسوانش میزند فریاد
برگه های شعرهایش می رود در باد
دختر ابروکمان تنها و دلتنگ است
روزگاری آرزوهایش
رنگ دریا داشت
نیلگون و لاجوردی
او نمی دانست
آبی دریا به رنگ آسمان آبیست
رنگ دریا رنگ بی رنگیست
آسمان دختر ابرو کمان ابریست
اضطرابش همچو دریا پر خروش است
دختر ابرو کمان ساحل نشین است
لیلا
مادرم باغیست
روی جانمازِ پر گلِ خویش
و من
یک خوشه ی انگور غزل
در باغ
مادرم باغیست
میوه های از دعا دارد
تا بخواند خلق عالم را سر خان
مادرم عطر خدا دارد...
مادر من
در حجاب راز ها پچیده می رفت
مثل ماه آسمان
در گلخن شرم و حیا می سوخت
چهره ی ایمان او پاکی و عفت بود
مادرم عطر خدا دارد...
دیگر زیباتر از این تک مصرع وارث نمی توان مادر را تصویر کرد:
مادرم عطر خدا دارد
بسیار زیباست
پاورقی :
یک آهنگ زیبا : ای ساربان کجا می روی ... لیلای من کجا می بری
بیائید او را پرستش کنیم
خدا را به شادی نیایش کنیم
چو او صخرۀ رستگاری ماست
به نزدیک او ، هم ستایش کنیم
از خدا خواستم تمامی چیزهایی را که سبب می شوند ،از زندگی لذت ببرم ،به من بدهد.
فرمود : من به تو زندگی می دهم تا بتوانی از همه چیز لذت ببری.
ازخدا خواستم به من صبرعنایت کند.
فرمود : صبر زاییده دردو رنج است صبربخشیده نمی شود ،آموخته می شود.
از خدا خواستم کمکم کند ،همه را دوست بدارم ،به همان اندازه که دیگران مرادوست دارند.
فرمودند : برای دنیا شاید تنها یک شخصی باشی ،اما برای من یک نفر شاید یک دنیا باشی
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که چون بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
خواب می دیدم
در سرسرای خانه مادربزرگ
شاخهء خشک اقاقی باز جان گرفت
در جست و خیزی کودکانه
من می دویدم
او از نگاهش نور می بارید
من غرق در شادی
او
آفتاب سرد پاییزی
من بی خبر بودم که روزی
فصل زمستان
خواهد آمد
من
بی محابا می دویدم
او در زمستان رفت
من غرق دلتنگی
او
اوج زیبایی
لیلا