-
کسی کنار من آمد
جمعه 15 مهرماه سال 1390 15:52
کسی کنار من آمد باورت اگر نمی شود نگاه کن کسی کنار من آمد و ترانه های مرا خواند کسی که با نگاه بلندش زیر تشویش پلک هایم رفت مثل یک خواب پر از لکنت سبز مثل یک جاذبه از جنس درخت تمام حکمت داستان من او بود کسی کنار من آمد که سایه روشن طرح های خیالی ام را می دید و هندسه اندوه مرا می فهمید کسی که چشمهایش نقش هوس نداشت چون...
-
نگاه
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 15:31
تو پرسیدی نمی دانی که دیوار اتاق من هنوز هم قاب دارد؟ و قابش عکس هم دارد؟ تو پرسیدی نمی دانی که شب هنگام دستانم هنوز هم سرد و لرزان است؟ مرا دیگر صدایی نیست که پاسخ گویمت امروز فقط بر من نگاهی کن که شاید پاسخت باشد لیلا
-
بی ترانگی
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 15:16
از من از چهارده سالگی نپرس از من شراب خانگی نپرس از من رد کفش های کتانی عاشقی در اولین نگاه از گناه نوجوانی نپرس از من از چهارده سالگی نپرس از هزاران شراره نیاز موج گیسوان رها در آفتاب حسرت فراق دلبر همیشه بی وفا جای بوسه های یار از هیاهوی رنگ های شاد از من از ستاره های نوجوانی ام نپرس از من از التهاب شب امتحان بپرس...
-
عاشق باران
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 15:15
عاشق باران که باشی روح بیمار طبیعت را - می فهمی در دیار خشک در میان سایه های تیره - در زنجیر مرگ را می بینی گاه بی تابی گاه می خندی عاشق باران که باشی در اضطراب شب - به دنبال آغوش امنی می گردی تا تن نازک تب زده ات را بسپاری به تنش تا فراموش کنی عاشق باران که باشی منتظر می مانی بر نگاه بی کلام پنجره - چشم می دوزی شعر...
-
من در تو حل شدم
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 15:15
چه عاشقانه طلوع کردی در صبحم در بستر نوازش یک حس بی دلیل در لابلای حادثه - در ساحلی غریب شب در سیاهی من من در تو حل شدم با دامنی پر از ترس- آکنده از هوس من در سکوت سر نهادم به شانه ات من در عبور از نگاه تو حل شدم من اعتراف می کنم به دنیای سایه ها من در وجود بی کران تو حل شدم لیلا
-
غریبه
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 15:14
دلم نمی خواهد غریبه ای باشم گذر کنی بر من تنم چه می لرزد در اوج تنهایی تو دست هایت گرم تو بودنت با من چه آشنا و لطیف و چشمهایم را که بی قرار تو اند دوست می دارم ولی غریبه بمان دگر نمی خواهم به باد تکیه کنم بگذار من پرنده ای باشم پرنده ای کوچک در اوج آبی ها پرنده ای تنها لیلا
-
زندگی
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 15:13
تمام زندگی من اینست دیدن یک دل پاک که مرا می خواند با لبخند باور ساده زیبایی آدمها از عمق وجود نسبت خواب خوش امشب با تازگی فردا من دلم می خواهد گاهی بروم زیر درخت حافظی باز کنم عشق را در صدای مادرم احساس کنم گیسوانم را به جشن نسیمی ببرم در سکوت شب بدوم - قد بکشم من دلم می خواهد گاهی دلخوشی ام این باشد که فرای غم من دل...
-
تو را به اوج می خواهمت همین امشب
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 15:13
تو را به اوج خواستن تو را به هر طپشم تو را به چشمهای باز نیمه شبم تو را به سطر سطر شعرهای بی سامان تو به عاشقانه ترین انحنای اندامم تو را به اوج می خواهمت همین امشب من اعتراف می کنم که هر که هستی باش دلم هوای شانه های تو را می کند امشب عبور کردم از این انعقاد غرور و سکوت تو را به اوج می خواهمت همین امشب لیلا
-
سکوت
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 15:12
در گلویم سرب داغ دست هایم ناتوان روزنی می جویم-در این تاریکی جاوید آیه آرامشی ، صبری ، خدایی خشمگین از قتلگاه شوم خسته از این انزوای غریب من چه از دور - به تماشا نشسته ام در خود شکسته ام آخر چرا سکوت ملتهب شهر من نمی شکند؟ لیلا
-
برف
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 15:04
زمستان برف می تکاند از کلاه سفیدش مادرم روی برف راه میرود زیر نور ماه او چه تنهاست او چه در تنهاترین تنهایی اش شاد است دوستش دارم برف می رقصد برف می داند حرف های مادرم را لیلا
-
سازدهنی
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 15:01
دوباره یخ کردم به یاد خاطره هایم به یاد فاصله هایی که بعد از اینهمه سال هنوز می لرزد برای من یکبار سازدهنی می زنی؟ من از او می ترسم و از تمامی ِ این خودم نبودن ها دعا نمی خواهم تو ساز را بنواز لیلا
-
یاس
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 14:44
گل های یاس روی تابلوی نقاشی من چند ماهه که منتظره بوسه لبهای تو ان دست منو رد می کنن تا که می خوام رنگ بزنم ناله و شیون می کنن بهم می گن اگه نیاد خودمونو پر پر می کنیم با اشکامون هر چی گله از قاب دنیا می شوریم بوی گلهای یاس من عطر تو را می ده عزیز گل های یاس بهم می گن هر چی داری به پاش بریز من که به جز گلهای یاس چیزی...
-
نگاهم کن
جمعه 19 تیرماه سال 1388 13:07
در خیالم سالهاست تن خیس نگاهم را به چشمانت می اندازم مرا بنگر که اوج اشتیاقم من تو اما غرق در خوابی و من آهسته می خوانم نگاهم کن نگاهم کن تو پنداری که من اینجا به شوق چشمهایت تا به کی می خوانمت هر روز نگاهم با نگاهی می رود یکروز تو می مانی و شب سرد است و طولانی و من دریای احساسم لیلا
-
یاد
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 23:29
من تو را مشغول می کردم دلا یاد آن افسانه کردی عاقبت (مولانا)
-
شادی
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 17:39
"دان هرالد": اگر عمر دوباره داشتم مى کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم. همه چیز را آسان مى گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر می شدم. فقط شمار اندک از رویدادهاى جهان را جدى می گرفتم. به مسافرت بیشتر می رفتم. از کوههاى بیشترى بالا می رفتم و در رودخانه هاى بیشترى شنا می کردم. بستنى بیشتر می خوردم ......
-
احترام به دیگران
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 02:03
مونتسکیو: آنکه توقع احترام از دیگران دارد، خود نیز باید توقع احترام دیگران را برآورده کند و به آنان حرمت کند. آدام اسمیت: هر قدر به دیگران احترام بگذاری برای خودت احترام خریدهای. فرانتس فانون: احترام صفتی اکتسابی است. آن را به فرزندان خود بیاموزید. آندره وزالیوس: اگر همه مردم ارزش احترام را میدانستند و در زندگی به...
-
آواز نماز
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 00:50
در ستایش آمدنت این نخستین نماز آفرینش نیست که به جا می آورم سالهاست که من در آواز نمازم و تو آشناترین انسان این حدودی که این آواز را می شنوی من در این آواز محو می شوم احساس می کنم آرامشی را در اندیشه ام آرام آرام خدا در من خلاصه می شود در عشق در مهربانی و با او می توان دو دنیا را به اشاره ای سرود و سرنوشت را پیمود...
-
قطار روزهای زندگی
شنبه 5 بهمنماه سال 1387 01:37
در میان راه از قطار روزهای زندگی عاقبت پیاده گشتم پا برهنه گمشده در ایستگاه تو عاقبت پس از سالها دویدن از پی خودم آمدم پیاده در کنار تو من در ایستگاه متروک روبروی تو اولین سلام خیره در میان چشمهای تو تا مگر بیابم از نگاهمان رد پای عشق کهنه را جز وداعی سرد پاسخی نمانده بود چشمهایت سرد و بیگانه رد پا نمانده بود خواستم...
-
قشنگ این است که مهم باشی!
پنجشنبه 26 دیماه سال 1387 10:50
پرسیدم: چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو . ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن . زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید مهم این نیست که قشنگ باشی...
-
دختر ابروکمان
یکشنبه 15 دیماه سال 1387 14:48
دختر ابروکمان ساحل نشین است موج می زند بر صخره های سخت دختر ابروکمان همچو صخره سخت و مغرور گیسوانش میزند فریاد برگه های شعرهایش می رود در باد دختر ابروکمان تنها و دلتنگ است روزگاری آرزوهایش رنگ دریا داشت نیلگون و لاجوردی او نمی دانست آبی دریا به رنگ آسمان آبیست رنگ دریا رنگ بی رنگیست آسمان دختر ابرو کمان ابریست...
-
مادرم عطر خدا دارد
جمعه 13 دیماه سال 1387 02:40
مادرم باغیست روی جانمازِ پر گلِ خویش و من یک خوشه ی انگور غزل در باغ مادرم باغیست میوه های از دعا دارد تا بخواند خلق عالم را سر خان مادرم عطر خدا دارد... مادر من در حجاب راز ها پچیده می رفت مثل ماه آسمان در گلخن شرم و حیا می سوخت چهره ی ایمان او پاکی و عفت بود مادرم عطر خدا دارد... دیگر زیباتر از این تک مصرع وارث نمی...
-
تیپ !
یکشنبه 8 دیماه سال 1387 18:50
--
-
شاید یک دنیا باشی
سهشنبه 3 دیماه سال 1387 09:37
بیائید او را پرستش کنیم خدا را به شادی نیایش کنیم چو او صخرۀ رستگاری ماست به نزدیک او ، هم ستایش کنیم بخوانیم او را به شادی سرود ستائیم او را به آوای رود ا ز خدا خواستم تمامی چیزهایی را که سبب می شوند ،از زندگی لذت ببرم ،به من بدهد. فرمود : من به تو زندگی می دهم تا بتوانی از همه چیز لذت ببری. ازخدا خواستم به من...
-
حافظ یلدا
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 14:23
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد دلا معاش چنان کن که چون بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
-
مادربزرگ
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 13:31
خواب می دیدم در سرسرای خانه مادربزرگ شاخهء خشک اقاقی باز جان گرفت در جست و خیزی کودکانه من می دویدم او از نگاهش نور می بارید من غرق در شادی او آفتاب سرد پاییزی من بی خبر بودم که روزی فصل زمستان خواهد آمد من بی محابا می دویدم او در زمستان رفت من غرق دلتنگی او اوج زیبایی لیلا
-
آرامش ٍ امشب
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1387 20:58
--
-
عید... ؟!
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1387 12:24
نه فقط بنده به ذات ازلی می نازد ناشر حکم ولایت به ولی می نازد گر بنازد به علی شیعه ندارد عجبی عجب اینجاست خدا هم به علی می نازد اگر خلق عالم علی را می شناختند ، دوستش میداشتند و اگر خلق عالم علی را دوست میداشتند ، جهنم آفریده نمیشد
-
نماز
یکشنبه 24 آذرماه سال 1387 20:17
در اشکهای من وضو بگیر سرچشمه اش تویی ساکت زلال و داغ سجاده ات تمام تنم در من بخوان نماز آرام تر بخوان وقتی تمام شد با عشق بوسه زن بر مٌهر لبهایم لیلا
-
ببخشید
یکشنبه 24 آذرماه سال 1387 19:22
---
-
تلخ
یکشنبه 24 آذرماه سال 1387 02:02
از تو و عشق فاصله دارم شب به کابوسهای من وصل است خنجر از پشت میخورم چونکه خوب مُردن همیشه یک اصل است شهر از دود و سکس پر شده است من از آیینه احمقانه ترم دخترک التماس میکندم بلکه یک شاخه گل از او بخرم تو هنوزم به فال معتقدی؟ از تو و عشق فاصله دارم همچنان از سکوت میترسم همچنان خواب تلخ میبینم از بلندی... سقوط......