شادی


"دان هرالد":


اگر عمر دوباره داشتم مى کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم. همه چیز را آسان مى گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر می شدم. فقط شمار اندک از رویدادهاى جهان را جدى می گرفتم.


به مسافرت بیشتر می رفتم. از کوههاى بیشترى بالا می رفتم و در رودخانه هاى بیشترى شنا می کردم. بستنى بیشتر می خوردم ...

مشکلات واقعى بیشترى مى داشتم و مشکلات واهى کمترى. آخر، ببینید، من از آن آدمهایى بوده ام که بسیار محتاطانه و خیلى «عاقلانه» زندگی کرده ام. ساعت به ساعت، روز به روز.

اوه، البته من لحظات خوشى هم داشته ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظات خوشى، بیشتر می داشتم.

اگر عمر دوباره داشتم، سبک ترسفر می کردم. اگر عمر دوباره داشتم، وقت بهار زودتر پا برهنه راه می رفتم و وقت خزان دیرتر به این لذت خاتمه می دادم. از مدرسه بیشتر جیم مى شدم. گلوله هاى کاغذى بیشترى به معلم هایم پرتاب مى کردم. دیرتر به رختخواب مى رفتم و می خوابیدم. بیشتر عاشق می شدم. پای کوبى و دست افشانى بیشتر می کردم. ..

در روزگارى که تقریبا همگان، وقت و عمرشان را وقف بررسى وخامت اوضاع می کنند، من بر پا مى شدم و به سهل و آسا نتر گرفتن اوضاع می پرداختم.

زیرا من با «ویل دورانت» موافقم که می گوید: «شادی از خرد عاقل تر است»

احترام به دیگران



مونتسکیو: آنکه توقع احترام از دیگران دارد، خود نیز باید توقع احترام دیگران را برآورده کند و به آنان حرمت کند.

آدام اسمیت: هر قدر به دیگران احترام بگذاری برای خودت احترام خریده‌ای.

فرانتس فانون: احترام صفتی اکتسابی است. آن را به فرزندان خود بیاموزید.

آندره وزالیوس: اگر همه مردم ارزش احترام را می‌دانستند و در زندگی به آن عمل می‌کردند دنیا گلستان می‌شد.

ماری کوری: احترام، بزرگی و کوچکی، فقر و ثروت، زشتی و زیبایی نمی‌شناسد.

 آندره موروآ: احترام را باید در خانه آموخت. در مدرسه تمرین کرد و در جامعه کامل نمود.

ژاک ژان روسو: احترام به دیگران را باید از همان دوران کودکی به کودکان آموخت.

پرل. س. باک: احترام در حقیقت همان رعایت حال دیگران در موارد و مواقع مختلف است.

آلفونس دوده: اگر می‌خواهی محترم باشی، باید همه را محترم بداری. 


اگر به دیگران احترام نگذارید مردم شما را به چشم یک انسان بی محبت نگاه می کنند که قادر به درک ارزش وجودی دیگران نیست. اگر انتظار دارید که دیگران با شما با احترام رفتار کنند اولین قدم این است که با دیگران با احترام رفتار کنید. افراد خوب ؛ با مهربانی، سخاوت و تعاون اجتماعی بیشتری با دیگران برخورد می‌کنند.


خودخواهی یعنی تجربه سخت تنهایی...

آواز نماز

در ستایش آمدنت 

این نخستین نماز آفرینش نیست

که به جا می آورم

 

سالهاست  که من

در آواز نمازم

و تو آشناترین انسان این حدودی

که این آواز را می شنوی

 

من در این آواز محو می شوم

احساس می کنم آرامشی را

در اندیشه ام

 

آرام آرام خدا در من خلاصه می شود

در عشق

در مهربانی

 

و با او می توان دو دنیا را به اشاره ای سرود

و سرنوشت را پیمود



لیلا


 

 

 

 

 

"گرامی ترین و زیبا ترین ها در جهان 

نه دیده می شوند و نه حتی 

لمس می شوند 

آنها را باید تنها در دل حس کرد" 


------

قطار روزهای زندگی

در میان راه

از قطار روزهای زندگی

عاقبت پیاده گشتم

پا برهنه گمشده در ایستگاه تو

 

عاقبت پس از سالها دویدن از پی خودم

آمدم پیاده در کنار تو

 

من در ایستگاه متروک

روبروی تو

اولین سلام

خیره در میان چشمهای تو

تا مگر بیابم از نگاهمان

رد پای عشق کهنه را

 

جز وداعی سرد

پاسخی نمانده بود

چشمهایت سرد و بیگانه

رد پا نمانده بود

 

خواستم با تو درد دل کنم ولی

پاره های این دل شکسته ام

مرهمی نداشت

 

گفتگو بس است

فرصتی برای دوست داشتن نمانده است

 

باز هم سوار بر قطار روزهای زندگی

 

در عبور از ایستگاه تو

من به دنبال یک ایستگاه نو

حرف تازه

عشق نو

 

من به دنبال یک وجب

آسمان پر ستاره ام





لیلا

قشنگ این است که مهم باشی!

 

 پرسیدم:  چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ 

جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،  با اعتماد زمان حال ات را بگذران و  بدون ترس برای آینده آماده شو.  

ایمان را نگهدار و  ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن و  هیچگاه به باورهایت شک نکن.  

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید

مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی!  حتی برای یک نفر  

مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی   

کوچک باش و عاشق.. که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را  

بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی         

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن      فرقى نمی کند گودال آب  

کوچکى باشى یا دریاى بیکران... زلال که باشى، آسمان در توست 

 

نلسون ماندلا

دختر ابروکمان

دختر ابروکمان ساحل نشین است

 

                                            موج 

     می زند بر صخره های سخت

 

                              دختر ابروکمان  

                 همچو صخره 

 سخت و مغرور

 

                     گیسوانش میزند فریاد

برگه های شعرهایش می رود در باد

 

دختر ابروکمان تنها و دلتنگ است

 

              روزگاری آرزوهایش      

        رنگ دریا داشت   

نیلگون و لاجوردی

 

                         او نمی دانست                             

 آبی دریا به رنگ آسمان آبیست 

رنگ دریا رنگ بی رنگیست

 

         آسمان دختر ابرو کمان ابریست   

اضطرابش همچو دریا پر خروش است

 

دختر ابرو کمان ساحل نشین است



لیلا





مادرم عطر خدا دارد

 

مادرم باغیست

روی جانمازِ پر گلِ خویش

و من

یک خوشه ی انگور غزل

در باغ

 

مادرم باغیست

میوه های از دعا دارد

تا بخواند خلق عالم را سر خان

مادرم عطر خدا دارد... 

 

مادر من

در حجاب راز ها پچیده می رفت

مثل ماه آسمان

                  در گلخن شرم و حیا می سوخت

چهره ی ایمان او پاکی و عفت بود 

 

مادرم عطر خدا دارد... 

  

 

دیگر زیباتر از این تک مصرع وارث نمی توان مادر را تصویر کرد: 

 

مادرم عطر خدا دارد 

 

بسیار زیباست  

 

 

پاورقی : 

 یک آهنگ زیبا  : ای ساربان کجا می روی ... لیلای من کجا می بری