موج
می زند بر صخره های سخت
دختر ابروکمان
همچو صخره
سخت و مغرور
گیسوانش میزند فریاد
برگه های شعرهایش می رود در باد
دختر ابروکمان تنها و دلتنگ است
روزگاری آرزوهایش
رنگ دریا داشت
نیلگون و لاجوردی
او نمی دانست
آبی دریا به رنگ آسمان آبیست
رنگ دریا رنگ بی رنگیست
آسمان دختر ابرو کمان ابریست
اضطرابش همچو دریا پر خروش است
دختر ابرو کمان ساحل نشین است
لیلا
مادرم باغیست
روی جانمازِ پر گلِ خویش
و من
یک خوشه ی انگور غزل
در باغ
مادرم باغیست
میوه های از دعا دارد
تا بخواند خلق عالم را سر خان
مادرم عطر خدا دارد...
مادر من
در حجاب راز ها پچیده می رفت
مثل ماه آسمان
در گلخن شرم و حیا می سوخت
چهره ی ایمان او پاکی و عفت بود
مادرم عطر خدا دارد...
دیگر زیباتر از این تک مصرع وارث نمی توان مادر را تصویر کرد:
مادرم عطر خدا دارد
بسیار زیباست
پاورقی :
یک آهنگ زیبا : ای ساربان کجا می روی ... لیلای من کجا می بری
خواب می دیدم
در سرسرای خانه مادربزرگ
شاخهء خشک اقاقی باز جان گرفت
در جست و خیزی کودکانه
من می دویدم
او از نگاهش نور می بارید
من غرق در شادی
او
آفتاب سرد پاییزی
من بی خبر بودم که روزی
فصل زمستان
خواهد آمد
من
بی محابا می دویدم
او در زمستان رفت
من غرق دلتنگی
او
اوج زیبایی
لیلا
نه فقط بنده به ذات ازلی می نازد
ناشر حکم ولایت به ولی می نازد
گر بنازد به علی شیعه ندارد عجبی
عجب اینجاست خدا هم به علی می نازد
اگر خلق عالم علی را می شناختند ، دوستش میداشتند و اگر خلق عالم علی را دوست میداشتند ، جهنم آفریده نمیشد
در اشکهای من وضو بگیر
سرچشمه اش تویی
ساکت زلال و داغ
سجاده ات تمام تنم
در من بخوان نماز
آرام تر بخوان
وقتی تمام شد
با عشق بوسه زن
بر مٌهر لبهایم
لیلا
از تو و عشق فاصله دارم
شب به کابوسهای من وصل است
خنجر از پشت میخورم چونکه خوب مُردن همیشه یک اصل است
شهر از دود و سکس پر شده است
من
از آیینه احمقانه ترم
دخترک التماس میکندم بلکه یک شاخه گل از او بخرم
تو هنوزم به فال معتقدی؟
از تو و عشق فاصله دارم همچنان از سکوت میترسم
همچنان خواب تلخ میبینم از بلندی... سقوط... میترسم
...
ساعت از نیمهشب گذشته و تو باورت میشود که میمیری
از تو و عشق فاصله دارم
نامههای مرا که میگیری؟
-میثم یوسفی
دلم تنگ شده