تو را به اوج می خواهمت همین امشب

تو را به اوج خواستن

تو را به هر طپشم

تو را به چشمهای باز نیمه شبم

تو را به سطر سطر شعرهای بی سامان

تو به عاشقانه ترین انحنای اندامم

تو را به اوج می خواهمت همین امشب

 

من اعتراف می کنم که هر که هستی باش

دلم هوای شانه های تو را می کند امشب

 

عبور کردم از این انعقاد غرور و سکوت

تو را به اوج می خواهمت همین امشب

 

 

 

 

 

لیلا

سکوت

در گلویم سرب داغ

دست هایم ناتوان

روزنی می جویم-در این تاریکی جاوید

آیه آرامشی ، صبری ، خدایی

 

خشمگین از قتلگاه شوم

خسته از این انزوای غریب

 

من چه از دور - به تماشا نشسته ام

در خود شکسته ام

آخر چرا سکوت ملتهب شهر من نمی شکند؟

 

 

 

لیلا

برف

زمستان برف می تکاند از کلاه سفیدش

   مادرم روی برف راه می‌رود

 زیر نور ماه

  

او چه تنهاست

او چه در تنهاترین تنهایی اش شاد است

 

دوستش دارم

 

برف می رقصد

برف می داند 

حرف های مادرم را




 لیلا



 



سازدهنی

دوباره یخ کردم

به یاد خاطره هایم

به یاد فاصله هایی

که بعد از اینهمه سال

هنوز می لرزد 

 

برای من یکبار سازدهنی می زنی؟

 

من از او می ترسم

و از تمامی ِ این

خودم نبودن ها

 

دعا نمی خواهم

تو ساز را بنواز




لیلا

یاس

گل های یاس روی تابلوی نقاشی من

چند ماهه که منتظره بوسه لبهای تو ان

 

دست منو رد می کنن

تا که می خوام رنگ بزنم ناله و شیون می کنن

 

بهم می گن اگه نیاد

خودمونو پر پر می کنیم

با اشکامون هر چی گله

از قاب دنیا می شوریم

 

بوی گلهای یاس من

عطر تو را می ده عزیز

گل های یاس بهم می گن

هر چی داری به پاش بریز

 

من که به جز گلهای یاس

چیزی توی دنیا ندارم

اونا را هم منتظرم

تا با یه بوسه لبهات

تو باغ چشمهات بکارم



لیلا

نگاهم کن

در خیالم سالهاست

تن خیس نگاهم را

به چشمانت می اندازم

 

مرا بنگر

که اوج اشتیاقم من

تو اما غرق در خوابی

 

و من آهسته می خوانم

نگاهم کن

نگاهم کن

 

تو پنداری که من اینجا

به شوق چشمهایت تا به کی می خوانمت هر روز

نگاهم با نگاهی می رود یکروز

 

تو می مانی

 

و شب سرد است و طولانی

و من دریای احساسم




لیلا

قطار روزهای زندگی

در میان راه

از قطار روزهای زندگی

عاقبت پیاده گشتم

پا برهنه گمشده در ایستگاه تو

 

عاقبت پس از سالها دویدن از پی خودم

آمدم پیاده در کنار تو

 

من در ایستگاه متروک

روبروی تو

اولین سلام

خیره در میان چشمهای تو

تا مگر بیابم از نگاهمان

رد پای عشق کهنه را

 

جز وداعی سرد

پاسخی نمانده بود

چشمهایت سرد و بیگانه

رد پا نمانده بود

 

خواستم با تو درد دل کنم ولی

پاره های این دل شکسته ام

مرهمی نداشت

 

گفتگو بس است

فرصتی برای دوست داشتن نمانده است

 

باز هم سوار بر قطار روزهای زندگی

 

در عبور از ایستگاه تو

من به دنبال یک ایستگاه نو

حرف تازه

عشق نو

 

من به دنبال یک وجب

آسمان پر ستاره ام





لیلا